
نوری در سیاهی قلبم🖤✨

پارت ۴ + عکس شخصیت ها در واقعیت
از زبان آراد:
بعد از اینکه پیام دادم گوشی رو گذاشتم تو جیبم و موتور رو روشن کردم و راه افتادم سمت مدرسه بعد از گذشتن از دوتا کوچه رسیدم که دیدم دم در مدرسه ناظم مون آقای رفیعی با اون کله تاسش 👩🏻🦲وایساده و عینک اش رو داره پاک میکنه آروم از سرعتم کم کردم و جلوش موتور رو نگه داشتم ، همون طور که داشت عینکش رو پاک میکرد گفت :
ناظم: به به آقا آراد میگفتی برات گوسفند قربونی میکردم
آ: نه آقا این چه حرفیه راضی به زحمت نیستم😁
ناظم : بیا برو بچه پررو ، شیطونه میگم بزنم شل و پلت کنم خجالت نمیکشه با موتور اومده حالا جواب منم میده😒😠
آ: آقا من غلط کردم شما بزار من موتور رو ببرم داخل حیاط دیگه جوابتون رو نمیدم 😔
ناظم : حیف گرونیه میگفتم بزاری این بیرون دزد ببره ، بیا برو تو بچه پرو
گازشو دادم و رفتم داخل حیاط که بچه ها با صدای اگزوز نگاه شون برگشت سمت منو عشق کردن. موتور رو خاموش کردم کیف دوشی شل و ول مشکیم رو که یه وری انداخت بودم مرتب کردم و رفتم داخل ساختمون مدرسه ، دو طبقه رو با احوال پرسی از بچه ها رفتم بالا و وارد کلاس شدم. خودم رو انداختم روی صندلی و با بچه ها گپ زدیم که رفیعی اومد سر کلاس و گفت
- معلم جغرافیاتون یه مشکلی داشت این جلسه نمیاد بدون دردسر برید سالن ورزش خودتون رو سرگرم کنید .
بچه ها با خوشحالی از سر جاشون پاشدن رفتن سمت سالن ، مدیر خیلی احمقه که تو یه روز دوتا زنگ جغرافیا میزاره مگه نه ؟
زنگ دوم بود و با بچه ها داشتیم والیبال بازی میکردیم که به گوشیم پیام اومد رفتم سمت گوشی و بازش کردم و دیدم صنم بهم پیام داده بود و گفته بود
( خیله خب قبول ولی باید از نزدیک همو ببینیم فردا پارک لاله ساعت رو تو بگو)
ذوق زده یس بلندی گفتم و دوباره به پیام خیره شدم ببینم واقعیه یا توهم و نه انگار واقعی بود . فردا پنجشنبه است و مدرسه ندارم پس ساعت استراحت شیفت کارم رو اوکی کردم و پیام دادم
(قبوله ساعت ۶ منتظرتم)
کات🎬
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صنم . رفیق خوشگلم👇🏻

صنم ورژن فوتبالی👇🏻

داداش آراد 👇🏻


این عکس☝🏻 واسه خیلی وقت پیشه و اینجا کوشولو بوده🤏🏻
خب دیگههه اینم از عکسا . نظرتونو راجب این دوتا زوج و رمان بگید حتمااا
شرط پارت بعد ۱۸ کامنت و ۱۵ لایک
تا پست بعدی بدروددد❤️🩹✨