توگوریلِمَنی🌈❤

برو ادامه ❤❤ پارت ۵ تا ۸
سلام بچه ها ❤❤ دلیل اینکه دیر دادم این بود
"من قبل اینکه برم مسافرت پارت جدید رمان پاتریک خنگ حاجی رو گذاشته بودم انتظار داشتم وقتی اومدم کامنتا پر باشه چرا پارت نمیدی چرا نیستت
ولی خب نمیخوام مظلوم بازی در بیارم چون خوشم نمیاد (با لحن بد نخونید ❤)
و حمین برو ادامه نمیخوام سرتون درد بیاد 😏❤🎀"
To gooᴙil mAᴎi...🦧🍼
#پــارت_۵
بی توجه به جیغ هام، گازی ازم گرفت
که درب اتاق، هول زده باز شد.
_ چی شده؟
مامانجون در حالی که عصبی جلوی درب اتاق ایستاده بود
برق رو روشن کرد و به حالت عجیب و غریب منو و کوروش نگاه کرد.
کوروش تند ازم فاصله گرفت که از تخت پایین اومدم و رفتم طرف مادرجون.
_ من ...من میام اتاق شما میخوابم، اینجا اصلا امنیت جانی ندارم!
مامان جون رو به کوروش اخم کرد.
_ واسه چی اذیتش میکنی پسر؟
جای سالم تو بدن این دختر نذاشتی ...کل بدنش کبود شده.
لرزون پشت مامان جون قایم شدم
که کوروش با بالا تـ.نه بـ.رهنه، سر جاش نشست و اخم کرد.
_ صد بار گفتم یه دختر بچه رو نیار بشه عروس این خونه!
تو گوشتون نرفت ...حالا خودتون جمعش کنید.
قهر آمیز از اتاق بیرون زدم که مامان جون منو توی اتاق خودش برد.
_ بیا پیش خودم بخواب، کوروش لنگه باباشه!
کلهش که داغ میشه چیزی نمیفهمه.
کنار تخت خودش واسم جا پهن کرد.
عادت نداشتم جایی به جز بغل کوروش بخوابم.
_ اممم ...چیزه! الان یعنی اونم باهام قهره؟
๛ @ •🧡🥃•
To gooᴙil mAᴎi...🦧🍼
#پــارت_۶
مامانجون خندید و دست روی سرم کشید.
_ فردا صبح یادش رفته؛ بیخودی اشک نریز.
زیر پتو خزیدم و آروم پچ زدم:
_ آخه تقصیر خودشه، نمیره لاغر کنه!
مامانجون خندید و دوباره خوابش برد.
اما من که خوابم نمی برد ...اصلا من عادت نداشتم اینجوری بخوابم.
یواشکی از جام بلند شدم و طرف اتاق خودمون رفتم.
هنوز برق های اتاق روشن بود و بوی سیگار می اومد.
آروم داخل رفتم که کوروش با دیدنم اخم کرد.
_ تو که هنوز بیداری!
جلوی درب، توبیخ شدم.
_ آ ...آخه خوابم نمی برد، اگه قول میدی اذیتم نکنی میخوام بیام سر جام بخوابم.
بی حس نگاهم کرد و سیگارش رو خاموش کرد.
_ بیا بخواب، دیگه کاریت ندارم.
آروم سمت تخت قدم برداشتم و برای اطمینان نگاهی بهش انداختم.
راست میگفت.
خجول توی تخت رفتم که نگاه سردش رو بهم دوخت.
لـ.ب هام رو جلو دادم و موهامو پشت گوشم زدم و با صدای آروم پرسيدم:
_ دیگه دوسم نداری؟
๛ @ •🧡🥃•
To gooᴙil mAᴎi...🦧🍼
#پــارت_۷
سیگار دیگه ای کنار لبش گذاشت و نیم نگاهی بهم انداخت.
_ خودت چی فکر می کنی؟
لـ.ب گزیدم و لبـ.اسم رو پایین تر کشیدم.
دود سیگارش رو توی صورتم خالی کرد.
_ وقتی میگم بچه ای واسه همین چیزاست!
خب من هنوز هم زیاد بزرگ نشده بودم.
اندامم کوچولو بود اما خوشگل بودم!!
_ خب ...باشه! دیگه بزرگ میشم
به نظر میومد ناراحت شده و باز هم به سیگار کشیدنش ادامه داد.
_ نه دیگه، فایده نداره ..!
اشک توی چشم هام جمع شد.
یعنی دیگه دوسم نداشت؟
عصبی، نصفه نیمه سیگارش رو خاموش کرد.
_ بخواب گندم، انقدر زبون نریز ...امشب دیگه فایده نداره!
๛ @ •🧡🥃•
To gooᴙil mAᴎi...🦧🍼
#پــارت_۸
مثل این که واقعا دیگه فایده نداشت.
راستی راستی قهر کرده بود.
چراغ رو خاموش کرد و چشم هاش رو بست که نزدیکش رفتم و کنار گوشش پچ زدم:
_ ب...غلمم نمیکنی؟
در حالی که چشم هاش بسته بود، زمزمه کرد:
_ نه، امشب باید تنبیه بشی ...
اون بـ.غلم نمی کرد.
اما من که میتونستم بـ.غلش کنم.
سرمو روی بازوش گذاشتم و دستمو روی عضلاتش گذاشتم و توی بـ.غلش خزیدم.
پسم نزد و این یعنی اجازه این کارو داشتم ...
***
_ تو که دیشب باز رفتی اتاق کوروش خوابیدی!
لب گزیدم و لیسی به لبم که عسلی شده بود کشیدم.
_ آخه اونجا خوابم نمی برد!
مامانجون خندید و ذره ای خم شد تا صدامون به گوش کوروش نرسه و آروم پچ زد:
_ انقدر واسه پسر من ناز و غمزه نیا که هر شبـ...
با مظلومیت نگاهش کردم.
_ آخه من که کاری نمیکنم!
به دامنم اشاره کرد.
_ والا مادر من منم اینو بپوشم...!!
๛ @ •🧡🥃•
شرط پارت بعد ³⁰ کام و ²⁰ لایک
بای 🖤❤ دخترام ❤🎀