تک پارتی*دیت اجباری🌹🫀(قسمت دوم)

𝒩𝒶𝒻𝒶𝓈 𝒩𝒶𝒻𝒶𝓈 𝒩𝒶𝒻𝒶𝓈 · 1404/2/22 16:20 · خواندن 3 دقیقه

برو ادامهههه ک بعد از قرن ها پارتشو دادم♥︎

 

بعد اینکه نشستم آقا تازه متوجه من شد 🙄 و برگشت سمتم و با یک نگاه براندازم کرد ( نویسنده:برادرم حیا کن) واقعا از این حرکت بی شرمانش بدم اومد ولی خب چه کنم که باید تحمل کنم شازده بعد اینکه برانداز کردنشون تموم شد به زور یه چسه لبخند رو لبای خوش فرمش نشوند با اینکه چشماش کم مونده بود از سردی و بی روحی یخ بزنه گفت (آ:آلیا. ر:راحیل) آ:از آشناییتون خوشوقتم منو رو سر داد طرفم و آ:خوشحالم میشم اگه چیزی سفارش بدی قبلا هزینش پرداخت شده منم اهممی کردم و منو رو باز کردم و گرفتم جلوی صورتم خوشم اومده بود از اینکه هزینش رو داده بود این یعنی هرچقدر که میخواستم میتونستم سفارش بدم ولی خب من که بی پول یا کافه ندیده نبودم برا همون ر:اممم.....خب....من یه قهوه میخوام بدون شیر و شکر کوه غرور از خود راضی (نویسنده:راحیل جان یکم بگو آلیا مردم سختشونه بفهمن کی رو میگی)(راحیل:برا همین تو هستی که هر دفعه بگی منظورم چیه )

بریم سر قصه کوه غرور از خود راضی همون لحظه پوزخند تمسخر آمیزی بهم زد اما من کم نیاوردم و ر:میخواین برای شما هم آب کرفس سفارش بدم چون اینجور که معلومه سواد نداری بخونی و برا معده بچگونت همین میسازه کوه غرور هم بلند خندید و موهای کوتاه روی پیشونیش رو مرتب کنار زد و بهم نگاه کرد و با لحن سردش گفت آ:خیلی ممنون از مهربونیت ولی من هم سواد دارم و هم قبل اومدن قهوه ام رو خودم پس نیاز نیس شما زحمت انتخاب بکشی این رو گفتو گارسون رو صدا زد و برای من قهوه ای که میخواستم با یه کیک خیس شکلاتی سفارش داد و برای خودش یه لیوان آب خواست این کارش برام عجیب بود بیای کافه وآب سفارش بدی ولی خب به من چه 🤷🏻‍♀️ بعد اینکه گارسون رفت برگشت سمتم و تکیه داد به صندلی ، پاش رو انداخت رو اونیکی و دستاش و مرتب گذاشت رو پاش

با اینکه خیلی پوکر فیس و کمی🤏🏻 جذاب بود ( راحیل:باشه دروغ گفتم خیلییی جذاب بود ) و چشماش بی روح سرد و بی رحم بود گفت آ:نمیدونم تو چرا الان اینجا هستی ولی من رو به زور فرستادن اینجا و از اونجایی که همه گارسونا دارن مارو میپان سفارشت رو که آوردن بخور و برو نمیخوام من اونی باشم که اول از میز پا میشه خب مفهوم بود ؟ ر: مطمعن باش من هم خوشم نمیاد اینجا سر این میز بشینم برای همین ... از سر میز پاشدم ر: خوشحال میشم همین الان برم و پشتم رو کردم به طرف و اومدم بیرون از کافه و تازه یادم افتاد باید به رانندم پیام بدم تا بیاد 🤦🏻‍♀️ دم در بهش پیام دادم و منتظر موندم که کوه غرور همونطور که ریلکس دست هاش تو جیبش بود ریموت ماشینش رو زد و کنارم وایساد و گفت آ: چیزی که نخوردی حداقل بزار برسونمت منم از اونجایی که حوصله منتظر بودن برای رسیدن راننده نداشتم بهش پیام دادم و گفتم نیاد دنبالم و بره شرکت و برگشتم سمت آلیا

ر:با کمال میل و رفتیم سمت ماشین خودش ازم دو قدم جلو بد که یهو دیدم در رو برام باز کرد منم به اعتنا سوار ماشین شدم خودش هم ریلکس سوار ماشین شد و راه افتاد و گفت آ:کجا برسونمت ر:شرکت و بعد در سکوت رفتیم سمت شرکت دم شرکت پیادم کرد و رفت منم رفتم داخل و کارام رو انجام دادم تا شب ساعت هشت ، هشت و نیم از شرکت زدم بیرون و پیاده راه افتادم سمت خونه چون نیاز داشتم خلوت کنم و اتفاقات امروز رو هضم کنم همین طور داشتم راه میرفتم تو یه کوچه خلوت که یک دفعه احساس کردم موهام از عقب کشیده شد و تا خواستم از درد جیغ بکشم دستمالی جلوی دهنم گرفتن و سرم رو به پشت هل میدادن و دست هام رو هم از پشت سفت گرفته بودن به طوری که میتونم شرط ببندم که تا یک هفته کبود میشد و من تقلا میکردم اما یکی محکم از پشت به زانوم زد و من افتادم روی زمین و سیاهی....