گریزان💀⚡P1

كآرولین★ كآرولین★ كآرولین★ · 1402/12/29 18:27 · خواندن 2 دقیقه

مرسی از حمایتتون بریم برای پارت یککک😎

 

 

چاقوم رو از بدنش بیرون کشیدم.با بی حالی روی زمین افتاد و فریادی از سر درد زد. پامو که بخاطر کفش پاشنه بلندم درد میکرد روی دستش گذاشتم و لب زدم:از انسانها متنفرم.بجز خودم!اونها باید از بین برن و قول میدم که تک تکتون رو بکشم.نفساش بریده بریده شده بود و با چشمای خمار نگام میکرد.چاقوم رو که قرمز شده بود لیس زدم و یقه اش رو گرفتم و بلندش کردم.وزنی نداشت.شایدم به لطف ورزشگاه رفتنم بود.احساس عجیبی داشتم احساس خوشحالی،اضطراب و احساسای دیگه مخلوط شده بود.نفسمو به تندی بیرون دادم و تموم زورم رو جمع کردم.همونجور که بهش خیره بودم با تمام توانم هلش دادم روی زمین.سرشو با پام کنار دادم و دیدم زمین رنگ خون کثیفش رو گرفته.پوزخندی زدم و به بدن مردش چشم دوختم.جنازشو بردم گوشه ی اتاق و با ی دستمال سر و صورت خونیمو پاک کردم. بعدم سریع زدم بیرون.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ‍ـــــــــــــــــــــــــــ

از زبان مرینت:صدایی از پایین اومد:مرینت!مرینت!پاشو مدرست دیر میشه ها.پتو رو با بی حوصلگی از رو سرم کشیدم:اومدممم!! چند دقیقه ای بود بیدار بودم.بلند شدم و رفتم پایین:صبح بخیر.

_صبح به خیر عزیزم.

رفتم دستشویی و صورتم رو شستم .اه دوباره زیر چشمم پف کرده.از دستشویی اومدم بیرون و شیر و کورن فلکسی که مادرم آمده کرده بود رو خوردم و با عجله رفتم بالا که لباسم و بپوشم.

***********************************************************

_خب بچه ها ما امروز ۲ تا شاگرد جدید داریم مرینت دوپن چنگ و آدرین آگرست.بچه ها دست زدند و من و آدرین رفتیم نشستیم.

_بچه ها ما یه برنامه داریم.قراره هر هفته ۲نفر از دانش آموزان مسئول کتابخونه بشن که آدمها رو ساکت کنن.خب برای امروز مرینت و آدرین.تعجب کردم و بعدش خوشحال شدم آدرین بهم گفت:.......

خب خب این پارت تمومه برای پارت بعد ۱۰ کامنت و ۱۰ لایک پیام رگباری هم نفرستید مرسی خداحافظ💕