ارباب بردگی 🔗⛓️ پارت دوم

ʍǟֆȶɛʀ ʍǟֆȶɛʀ ʍǟֆȶɛʀ · 1403/03/01 22:51 · خواندن 2 دقیقه

وای وای رمان داره داغ میشه .🔥😁♥️❤️

 

 

 

راوی : 

آلما و جسیکا هرچی دنبال دوروتی گشتن پیداش نکردن. تا اینکه بلند گوی پاساژ اعلام کرد که بیست دقیقه دیگه در های پاساژ بسته میشه .

آلما : 

داشتیم دنبال دوروتی می گشتیم که یهو یه پسر کوچولوی تنها رو دیدیم .رفتم مشخصات دوروتی رو بهش دادم گفتم ندیدیش ؟ گفت آره دیدمش از این ور رفت . 

 

راوی : اونها رفتن تو همون کوچه ای که دوروتی رفته بود و به همون مغازه مجلل رسیدن 

 

جسیکا : 

رسیدیم به یه مغازه بزرگ مجلل . از دوروتی بعید نبود که همچین جایی جذبش کرده باشه . رفتیم توی اون مغازه و مشخصات دوروتی رو به صاحب مغازه گفتیم .

گفت بله دیدمش ازم خرید کرد .

ازش پرسیدیم که دیدی کجا رفت ؟

چند لحظه خیلی متعجب نگاهمون کرد و بعد گفت نه.

 

دوروتی : 

چشمامو باز کردم . دیدم که تو یه اتاق کیوتم  و یه خانم که بهش میخورد مهربونم باشه بالای سرم بود .

خ : بلاخره بیدار شدی

د : من کجام ؟

خ : می فهمی .

د : چرا اینجام ؟

خانمه میخواست جواب بده که یه مرد اومد تو .

بنظر میومد سن و سالش خیلی بالاس .

م: خب خب دوشیزه بیدار شدن

د: من اینجا چیکار میکنم ؟ اینجا کجاس ؟ من چرا اینجام ؟

م : هی هی خانم خانما . دونه دونه بپرس

د : اینجا کجاس ؟

م : اینجا بازار برده فروشانه

د : من اینجا چیکار میکنم ؟

م : می‌خوایم تو رو به عنوان برده بفروشیم . حکم قانونی هم داره و اربابت هر کار بخواد باهات می‌کنه . بستگی به سن و سال و جنسیتش داره . حالا فعلا سوال دیگه ای رو جواب نمی دم . اگه فرار کنی و پیدات کنیم صاحبان مجازاتت می‌کنه . و اینکه صاحباتون از قبل معلومه. حالا برو و با بقیه آشنا شو 

 

مرسی که این پارتو خوندید 😁🥰❤️

پارت های بعد داغ میشه 

ببخشید دیر گذاشتم کاور پست خیلی دردسر داشت

برای پارت بعد ........

۱۰ لایک ♥️. ۱۰ کامنت ♣️

بای 👋