ارباب بردگی 🔗⛓️ پارت اول

ʍǟֆȶɛʀ ʍǟֆȶɛʀ ʍǟֆȶɛʀ · 1403/03/01 17:04 · خواندن 1 دقیقه

بپرید ادامه مطلب ❤️🫂

 

 

دوروتی : 

از خواب بیدار شدم ساعتو نگا کردم دیدم ساعت هفت صبحه.جسیکا و آلما خواب بودن .بیدارشون کردم .

 

بلند شدم . دست و صورتم رو شستم. لباس پوشیدم و با آلما و جسیکا رفتیم پاساژ .

 

تو پاساژ بودم که دیدم آلما و جسیکا نیستن . وای خدا اینا کجان . داشتم میرفتم دیدم یه پسر کوچولو اونجا وایساده .بهش میخورد ک نه سالش باشه. یه تابلو گرفته بود دستش روش با دستخط خرچنگ قورباغه ای نوشته بود لباس

 

رفتم سمتش ازش پرسیدم : 

د: سلام پسر کوچولو چی داری ؟

پ: لباس

د : کجان ؟

پ: از این طرفه

اون پسر رفت تو یه کوچه تنگ و باریک . دنبالش رفتم . رسیدم ب یه مغازه مجلل . وای خدا. من تا حالا اینجا رو ندیده بودم . هیچکس توش نبود . این پسره کجا رفت. ولش کن مهم نیس.

 

رفتم تو مغازه . ی سری لباس مباس برداشتم. رفتم سمت پیشخوان مغازه. یه آقا اونجا بود . بهش گفتم  حساب کنید لطفا.

با یه لحن ترسناکی گفت : مطمئنی ؟

حس کردم یه سوزن رفت تو بازوم . حس کردم سرم سنگین شده . چشمامو بستم 

وقتی بیدار شدم .............

 

 

خب بچه ها

اینم از پارت اول

۵ لایک ♥️. ۵ کامنت ♣️

اینم بگم این تازه اولشه 

جاهای باحالش هنوز نیومده

کاور هم از پارت بعد میزارم 

بای 👋