صیغه اجباری 🍷🤍 ❾:𝖕𝖆𝖗𝖙
هلووووو ❤️ پارت قبل ترکوندیددد 😍 ی پارت جایزه اوردم 🤍 پارت بعدی داغههههه 😍🥵
ادامه بیب 🤍
پارت جایزه اوردم 😉
برای حمایت های زیادتون ❤️❤️
استاد کوفین و لایلا راسی رو مبل مقابل ادرین نشسته بودن
نمیدونستم نامزد کردن
از قرار معلوم استاد کوفین از لایلا خوشش اومده
من استاد رو مقصر نمیدونستم
چون از احساساتم بی خبر بود چون نگفتم بهش علاقه دارم
از طرفی لایلا شخصیت مخالف من و ازم متنفر بود
اشک هامو پاک کردم و به ادرین نگاه کردم
اون از کجا استاد کوفین و لایلا راسی رو میشناخت
لایلا بازوی استاد کوفین رو محکم گرفت
L: ادرین فکر نمیکنی باید ازدواج کنی
A: فکر نمیکنی وقت این حرفا نیست
انگار حرف مهم تری برای زدن داشتن ولی گوش دادن ادامه مکالمشون برام سخت بود وقتی لایلا رو
دست تو دست با استاد کوفین می دیدم
دلم میخواست بمیرم
موقع شنیدن کلمه خاستگاری همش استادم تو ذهنم بود چون بهش علاقه داشتم ولی ادرین رو ی ادم سرد میدیدم
که دنبال هوس بازی و خوشگذرونی بود
سعی کردم چهار دست و پا از کنار نرده ها بگذرم و
برگردم به اتاقم برای آخرین بار از لای نرده ها
نگاهی بهشون انداختم
لایلا استادم و همینطور ادرین
دقیق تر که نگاه کردم
قلبم داشت از سینم در میومد.
نگاه های ادرین به لایلا ترس رو داخل بدنم شعله ور کرده بود رابطه داشتن یا ی همچین چیزی ولی
از ادرین بعید نبود
چشممو از ادرین گرفتم و آروم به اتاقم رفتم و روی تخت نشستم
خدا خدا میکردم اشتباه دیده باشم
دلم نمیخواست لایلا وارد زندگیم بشه
به هر طریقی چه بخاطر ادرین یه استاد کوفین
سرمو روی تخت گذاشتم
شاید
زیاده روی کردم
شاید بهتر بود نمی رفتم و نمیدیدم مهمون های ادرین کیا هستن
کم کم چشمام سنگین شد و خوابم برد
1:30 بعد
احساس کشیده شدن ی چیزی لای موهام خواب رو از سرم خارج کرد
آروم چشمام رو باز کردم دست ادرین بود کنارم روی تخت نشسته بود و بهم نگاه میکرد
دستشو کنار زدم
و
آروم روی تخت نشستم
M: مهمونات رفتن.!؟
لبخند روی لبش محو شد دستشو دور کمرم پیچوند و منو روی پاهاش نشوند لپام سریع گل انداخت نمیدونستم چی بگم رفتار ادرین تغییر کرده بود
انگار نمی خواست درمورد مهموناش که استاد و هم کلاسیم بودن حرف بزنه
با اخم از بغلش بیرون اومدم
M: خیلی خب متوجه شدم من گرسنمه میرم ی چیزی بخورم
از روی تخت بلند شدم و به طبقه پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم با دیدن دختری مو قهوه ای که سر موهاش نارنجی بود خشکم زده بود
صدای پای ادرین رو روی پله ها میشنیدم داشت میومد پایین
از سر تا. پا اون دخترو نگاه کردم و به سمت ادرین رفتم
M: میشه بهم بگی این کیه.!؟ نکنه مهمونته
پوزخندی زد :مهمون چیه نیاز به کار داشت اوردمش اینجا بهت کمک کنه
از کنارم گذشت و به سمت در رفت
M:کجا میخوای بری..؟؟
۳۰۰۱ پارت جایزه...
کتش رو پوشید داشت یقش رو درست میکرد : ی کار فوری برام پیش اومده
درو باز کرد و از چهارچوبش رد شد و محکم بست
سریع به سمت در رفتم و دسته ی در رو گرفتم و کشیدم
M: خواهش میکنم ادرین درو قفل نکن
ولی فایده ای نداشت درو قفل کرد
پشت در نشستم و زانو هامو بغل کردم
چند دقیقه ای تو اون حالت موندم ولی بعدش بلند شدم و رفتم آشپزخونه
M: تو اسمت چیه.!؟
معذب و آروم بلند شد
A: اسمم الیاست خانم
روی یکی از صندلی ها آشپزخونه نشستم و بهش خیره شدم
M:تو خانواده هم داری.!؟
با تعجب بهم نگاه میکرد
به تته پته افتاد : د..دارم ولی. ولی خیلی وقته ندیدمشون
نفس عمیقی کشیدم بلند شدم به سرویس رفتم و آبی به صورتم زدم و داخل اینه به خودم چشم دوختم
ادرین چه حقی داشت زندانیم کنه..
با خدمتکار جدیدی که آورد حالا تو خونه هم باید معذب باشم...
کاتتتتت 🎬
۴۰۷۰ کاراکتر ❤️
پارت بعدیییی داغههه
( اسپویل: ادرین لطفا اجازه بده برم دانشگاه میخوام درس هامو ادامه بدم چند ماه بیشتر نمونده )
شرط 55 لایک و ۸۵ کامنت 💟
دوست عزیز که لایک میکنی ی کامنت هم بده 🟡