برادر ناتنی🤍 part ⁹

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/02/19 15:57 · خواندن 3 دقیقه

ادامه مطلب 

 

 

آدرین: داشتم مرینتو میبوسیدم که یک صدای خیلی آشنا اومد میکشمت آدرین نگاه کردم چشمام گشاد شد این 

مرینت: به صاحب صدا نگاه کردم از تعجب خشکم زده بود ا....ال....الکس.. الکس دادزدم ...

آلکسس پریدم بغلش عشق حالت خوبه تو که چیزت نشده ؟؟ 

الکس: نه عشقم حالم خوبه چیزیم نشده 

الکس: به آدرین نگاه کردم ماتش برده بود گفتم...

چیه ماتت بارد بازم نموردم نه من تا تورا نکشم نمیمیرم 

زندت نمیزارم عوضیییییییی 

مرینت: الکس پرید روی آدرین شروع کرد به کتک زدن که یهو پلیس ها اومدند آخه به اینا کی خبر داد اونارو از هم جدا کردن الکس با تحدید به آدرین لب زد ...

الکس: اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه دور برو مرینت پیدات شه اون موقع میکشمت مطمئن باش زنده نمی زارم ....

پولیس: آقای الکس بقیه شو بزارید به اوحده ما ما ترتیبشو میدیم شما باید شکایت نامه بنویسید 

مرینت: پولیس ها آدرین را دست گیر کردند روی کاناپه نشودنش به الکس گفتن که شکایت نامه بنویسه الکی داشت ماجرا را تعریف میکر منم با هر کلمه که می‌گفت چشمام گشاد تر میشد ...‌

 

 

زمانی که الکس از خونه اومد بیرون : 

الکس: توی ماشین بودم صدای یه چیزی میومد بی خیال رفتم شرکت بعد اتمام کارهام سمت خونه اومدم چون قرار بود که مامان بابام بیان بازم همون صدا وقتی ته ماشینو یه.    جا پارک کردم  صندوق عقب ماشینو باز کردم دیدم‌که توی ماشین بومب است منم به یکی از افراد قابل اعتمادم گفتم یکی ماشین عین اینو واسم بیاره بعد 5 دقیقه بعد اومد بهش گفتم که فقط 20 ثانیه زمان داره که از این جا دور شه بعد 20 ثانیه ماشین انفجار میکرد اونم چشمی گفت منم سوار ماشین اون شدم اومدم خونه همین ...

پولیس: آهان باشه شکایت تان ثبت شد راستی اون نفره چی شد ؟؟ 

الکس: اونم حالش خونه قبل از این که ماشین انفجار کنه خودشو انداخته پایین 

ادرین: آه گند بزنند توی شانس نه تنها که مری رو نتونستم بگیرم خودمم دست گیر کردن توی افکارم بودم که دستمو کشیدند که بریم به مرینت نگاه کردم که لبخند زدم‌گفتم دوباره بر میگردم اون موقع دیگه آدرین مهربون نیستم همه تون تقاص کار تونو پس میدین ..‌‌

 

مرینت: آدرینو داشتن میبوردن که یک لبخند چندش زد و گفت بر میگرده ولی نه مهربون از ترس حرف های  آدرین دست الکس را گرفتم اون ها هم رفتند ...

 

الکس: به مرینت نگاه کردم خیلی ترسیده بود نشستم روی کاناپه مرینت را هم روی پاهام نشوندم بهش نگاه کردم لبام رو گزاشتم روی لباش بوسیدمش همین طوری لباش رو مک میزدم زبونم را کردن توی دهنش اونم همین طوری زبون منو می‌خورد ( ایششش چندش) 

بعد یه ربع که همو بوسیدیم مرینت را توی بغلم گرفتم گفتم : 

الکس: حالت خوبه عشقم 

مرینت: آره عشقم خوبم خیلی ترسیدم که اون عوضی بلای سرت نیاورده باشه 

الکس: نترس عشق کسی نمیتونه مارو از هم جدا کنه 

راستی برو آماده شوه که مامان بابام میاد .

مرینت: واییییییییییی اونارو کاملا یادم رفته بود باشه رفتم 

رفتم اتاقمون کمد را باز کردم میخواستم لباس بگیرم که یک جعبه چوبی از کمد الکس افتاد جعبه را برداشتم روی تخت نشستم جعبه رو باز کردم توی جعبه .....‌

چندتا عکس یه دختر بود اونم لخت با دیدن عکس سومی یهو صدای شکستن قلبمو شنیدم .....

 

 

تمام شد 

شرط پارت بعدی 60 کامنت 30 لایک 

بایییی❤️👋❤️👋❤️👋❤️👋