دلبر فسقلی ارباب❤️part 8

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/01/16 12:22 · خواندن 7 دقیقه

سلام بچه هاااا من بعد هزاران قرن برگشتم واقع دلم برای همه تون تنگ شده بود دست سولماز جون درد نکنه توی این چند هفته که نبودم به وبلاگ هام رسیده گی کرد الان اومدم که دلبر فسقلی ارباب  را پارت بدم ولی از دست تان خیلی ناراحتم شما تا حالا شرط را کامل نکردید هم از این رومان را هم از رومان برادر ناتنی را اما اشکالی نداره خوب بچه ها پارت قبل را سولماز گذاشته بود همراه با خبر وقتی که او کامنت هاتونو که دیدم از خنده روده بر شده چیزه نمونده بود که بخیه هام دوباره باز شه 🤣🤣🤣😂😂🤣

شما حرف سولماز را باور نمی کردید اونم که فشار می‌خورد وقتی که کامنت میزاشتی که باور نداریم  سولماز گوشی بیچاره منو به مرز شکستن می‌بورد  😂😂😂😂 بعد کامنت های شما را به من نشون داد منم آنقدر خندیدم که دوکتور اومد سولمازو از اتاق بیرون کشید بعد بهش گفت که دیگه حق نداره بیاد توی این اتاق و منم حق ندارم که گوشی دستم بگیرم  چون دوکتور فکر می‌کرد منم تیک تاک نگاه میکنم 😂😂😂😂 حالا هم دوکتور رفتهدبه چند ساعتی مرخصی سولماز هم یواشکی گوشی را آور برای من خوب فکر کنم که دیگه زیادی حرفیدم 🤣🤣🤣

منم که حوصلم توی این بیمارستان پوکید و ها کامنت ها رو سولماز جواب میده ......‌

بپر ادامه 👇

 

آهورا : بابام ازم سوال پرسید که این به کی است منم در جوابش گفتم :

این عشقمه ، نفسمه ، زندگی مه ، یعنی این زنمه یهو مامانم غش کرد ....

الکس : آهورا داشت میگفت که آهو کیه یهو مامان غش کرد منم سری رفتم بالا سرش که آهورا هم اومد چند بار مامانو صدا زدیم ولی جواب نمی داد سری به دوکتور زنگ زدم داشتم با دوکتور حرف میزدم که چشمم به آهو افتاد یک گوشه وایستاده بود و ترسیده به مامان نگاه می‌کرد رفتم سمتش دستشو گرفتم روی مبل نشودمش بهش گفتم که نترس چیزی نیست ....‌

آهورا: الکس به دوکتور زنگ زد بعد چند دقیقه دوکتور اومد گفت که بهش حمله قلبی دست داده باید بیشتر مراقبش باشیم ما هم باشه گفتم بعد ۳ ساعت مامان به هوش اومد ......

3ساعت بعد 👇

الکس : مامان مامان جون حالت خوبه ؟؟؟ 

مامان: آره پسرم خوبم آهورا کجا ست؟؟؟ 

الکس : بیرون وایستاده بگم بیاد ؟؟؟ 

مامان: آره بهش بگو بیاد میخوام باهاش حرف. بزنم ..

الکس: باشه مامان جون 

آهورا: دم در وایستاده بودم که یهو الکس اومد گفت که مامان با من کار داره منم میدونستم که در باره آهو حرف میزنه وای آهو الان کجا است ؟؟؟ 

الکس آهو کجا ست؟؟؟ 

الکس: نگران نباش توی حال نشسته الان من میرم پیشش

آهورا: آره باشه برو آخه اون بچه ست 

الکس: توی ذهنش : آره جون خودت خیلی هم برات مهمه که بچه ست رفتم پایین دیدن که اون جا نشسته و داره به در و دیوار ها نگاه میکنه آروم رفتم کنارش نشستم که با اون چشم اای آبی دریایی خود نگام کرد یک لبخند بهش زدم حالت خوبه ؟؟؟ 

آهو: آره خوبم ارباب مرسی 

الکس: آهو جون به من نگو ارباب بگو الکس باشه 

آهو: باشه 

 

آهورا: رفتم توی اتاق به مامان نگاه کردم گفتم حالت خوبه مامان جون 

مامان: آره خوبم پسرم داستان رو تعریف کن ....

آهورا : منم آروم سر تکون دادم وهمه داستا را توی مهمونی از آهو خوشم اومد و من میخواستم توی کبگلبه باهاش اون کارو کنم و انو از باباش خریدم همه رو برای ماما تعریف کردم که دیدم یک قطره اشک از چشاش اومد پایین گفت ...‌

مامان: آخه تو چی کار کردی آهورا اون که یک بچه ست اون هیچی رو نمی دونه تو چی کار کردی ؟؟؟ 

آهورا: داشتم مامان را راضی میکردم که آهورا قبول کنه و داشتم موفق میشدم که در به صدای بدی باز شد دیدگاه که بابام است و دست آهو  را محکم گرفته یهو آهو. را پرت کرد روی زمین داد زدم ...

دا ی چیکار میکنی رفتم آهو. را بلند کردم دیدمداره آروم گریه میکنه سرشو توی سینم گذاشتم موهاشو نوازش کردم گفتم آروم باش عزیزم آروم من اینجام نمی زارم بلای سرت بیاد بابام داد زد ...‌

بابا: تو داری چی کار میکنییییی میخوای از یک دختر بچه 12ساله به من وارس بیاریییییییی اون که یک بچه ست اون مگه چیزی هم میدونهههههههه تو میخواهییییی منو دیوانه‌ها کنییییییی ...‌‌

آهورا: صداتو بیار پایین این هم یک بچه است هم یک مریض تو حق نداری به آهوی من توهین کنی من اونو دوست دارم چی اون بتونه واس تو وارس بیاره یا چی نتونه من میخوام با آهو ازدواج کنم و هیچ کی جلوی منو گرفته نمی تو نههههههه حالا اگر آهو را قبول دارید منم استم اگر آهو را قبول ندارید مل از این خونه میریم یک خونه دیگه به هیچ کی هم نیازی نیست داشتم از در میرفتم بیرون که مامان داد زد .....

مامان: نهههههه پسرم تورو خدااااا من نمتونم یک پسر دیگم را هم از دست بدم ....

نکته: آهورا دو تا برادر داشت یکی الکس و یکی هم مِت که مت در یک حادثه میمیره و تنها دو تا پسر برای خان میمونه ....‌

الکس: آهورا داشت میرفت مامان هم داد بی داد میکرد منم جلوی آهورا را گرفتم گفتم به جون مامان قسمت میدم نرو بابا رو ولش کن ما همه با تو استیم تو با آهو ازدواج میکنی ....‌

مامان: همه تون از اتاق برید بیرون آهو جون تو بمون دخترم .....

همه رفتند به آهو نگاه کردم واقعا اگر چه ۱۲ سالش بود خیلی خوشکل بود گفتمش بیاد این جا اونم اومد سرشو انداخت پایین دستمو گذاشتم توی صورتش سرشو آوردم بالا گفتم اسمت چیه ؟؟؟؟ 

آهو: اسم من آهو ست 

مادر: چقد اسمت خوشکله مثل خودت عزیزم چند سالته 

آهو: 12 سالمه 

مادر: آهان چی وقت ۱۳ سالت میشه ؟؟؟ 

آهو: یک ماه بعد 

مامان: آهان باشه 

 

3 روز بعد 

الکس: توی این سه روز همه چی خوب بود ولی آهورا بابا بابام حرف نمی زد آهو هم توی این خونهعادت کرده بود مامان خیلی آهو را دوست داشت بهش میگفت دخترم و آهو هم به مامانم میگفت مامان داشتم میرفتم سمت اتاقم که چشمم به در اتاق آهو خورد رفتم توی اتاقش دیدم که کنار پنجره نشسته یک سلام گردم اونم سلام کرد سندلی را گرفتم و برعکس روش نشستم به آهو خیره شده ....

چقد این بچه خوشکل بود چقد ناز بود خیلی دوست داشتنی بود کاش این مال من بود همین طوری بهش خیره بودم که صدای یکی اومد سرم رو بر گردوندم آهورا بود یک لبخند زدم از جام بلند شدم از اتاق رفتم بیرو ن 

.آهورا: رفتم اتاق آهو دیدم که الکس کنارش نشسته و داره نگاش میکنه منم یکم اعصبی الکس سری از اتاق رفت بیرون رفتن سمت آهو موهاشو از گردن نش زدم اون ور گردنش رو بو کردم و بوسیدم برش گردوندم سمتم به لباش نگاه کردم لباشو بوسیدم مثل همیشه همراهیم نمی کرد فقد چشماشو بسته بود ......

 

 

 

یک هفته بعد 👇

 

آهو آهو آهووووووو کجایییییی ؟؟؟ 

الکس آهو را ندیدی ؟؟؟؟ 

الکس: نه مگه توی اتاقش نیست ؟؟؟؟ 

نه نیست دارم دیوانه میشم آهووووووو کجاییییییییییی 

رفتم اتاقش دیدم یک نامه اون جا ست نامه 

نامه 📃📑

آهو را میخوای نه ولی اونو به تو نمی دم من اونو دزدیدم تو حق نداری به اون نزدیک شی اون مال منهههه 

 

 

 

خوب خوب تماما شد این پارت خیلی خیلی طولانی شد چون که خیلی وقت بود که ننوشته بودم دلم برای نوشتن تنگ شده بود و ها کامنت ها را سولماز جواب میده اگر سوالی داشتید به سولماز بگید به من میگه جواب میدم و ها جواب شما های که توی کامنت ها گفته بودید که چطوری چاقو خوردم را هم هفته بعد میدم که توی خونه می‌باشم.....

 

 

 

یکم اسپویل : آهورا اینا هیچ دشمنی ندارند و دزد یکی از خانواده خودش است 

 

 

 

 

شرط پارت بعدی 100 کامنت و 50 لایک 

 

فردا یا خودم یا سولماز پارت بعدی برادر ناتنی را میزارم 

و هم از رومان جدید را 

 

دوستان دارم باییییی❤️👋👋👋❤️❤️