لواشک حاجی ۱۰۷ تاا ۱۱۰ 😁🍒
بااینکه پارت قبلی متعصفانه شرطش کامل نشد 😞اما براتون ۳ تا پارت هدیه آوردم 😃امیدوارم دیگه این شرط برسه🥲
#پارت108
لواشک حاجی😋📿
با گفتن این حرفم خاله از تعجب چشماش گرد شدن و گفت :
+ چیکار کردی؟؟ دختر مگ عقل نداری؟؟ اگه بابات بفهمه حتما میکشتت
با عجز نالیدم:
_ وای خاله تورخدا ته دلمو خالی نکن ، به اندازه کافی ذهنم مشۼول هست الان
+ خوب بعدش چیشد؟
_ بعدش اینکه طاها اومد گفت باید محرمیت باطل کنیم چون نمیتونه به باباش دروغ بگه و این یه جورایی خیانت به پدرشه
+ آفرین به اون پسر مشخصه که شیر پاک خوردس
_ عه خالههه به جای اینکه طرف من باشی رفتی سمت اون؟؟
+ من طرف حقم نفس جان ، این پیشنهادو کی داد؟؟
سرمو پایین انداختم و با شرمساری گفتم:
_ من خاک برسر
+ از دست تو ، خوب تو بهش چی گفتی؟
_ منم گفتم یا من یا بابات! اونم جوش آورد منو از ماشینش بیرون کرد اسکل
+ عزیزم اشتباه از تو بود ، باید زنگ بزنی ازش معذرت خواهی کنی
_ من؟؟؟ هرگز. غرورمو بخاطر یه پسر زیر پا نمیزارم خاله
+ ولی اون پسر قراره شوهرت بشه
پارت109
لواشک حاجی😋📿
+ ولی اون پسر قراره شوهرت بشه
یه تای ابرومو بالا انداختم و با حرص گفتم:
_ نخیر کی گفته همچین قراری گزاشتیم؟؟ هرچی بین ما بود تموم شد. اصلا الانکه فکرشو میکنم میبینم بهم نمیاییم به هیچ وجه
+ عزیز خاله سرتق بازی در نیار زشته ، به نظرم بهش زنگ بزن باهم صحبت کنین. در ثانی تو چه بخوای چه نخوای قربانی هستی
_ ینی چی خاله؟؟ قربانی چرا؟؟
+ منظورم باباته . خودت که میشناسی اونو از حرفی که میزنه کوتاه نمیاد
با یاد آوری بابام نفس عمیقی کشیدم و سرمو بین دوتا دستام گرفتم
_ هووف بخدا این حق من نیست . من دختر به این خوشگلی باید با یه بچه مثبت ازدواج کنم اونم زوری
خاله دستی به موهام کشید و مهربون گفت:
+ قربونت برم من خاله شاید این قسمت تو باشه انقد سخت نگیر
_ سخت نمیگیرم واقعا سخت هست. نه پدر درست حسابی دارم اونم که از مادرم هه
+ نفس من وقتی مجرد بودم وضعیتم از تو بدتر بود ، خدا بیامرز پدربزرگت یه آدمی بود دوم پدرت. همونقد معتقد و پایبند
سرمو بلند کردم و تو چشمای خاله زل و منتظر بودم تا ادامه حرفشو بزنه...
_ خوب
+ انقد شوهر خالت رفت و امد تا دل بابامو به دست آورد ، فک میکنی مگه من نماز میخوندم؟؟ چادر به سر میکردم؟
#پارت110
لواشک حاجی😋📿
هردو باهم به طرف اتاقامون رفتیم که بعد از یک رب حاظر شدم ، آرایش ملایمی کردم و شال قرمز رنگمو به سر کردم
به سمت حال رفتم و منتظر خاله شدم تا بیاد.بعد از ۲۰ دقیقه خاله آماده شد و به طبقه پایین اومد
خاله با دیدنم لبخندی زد و گفت:
+ به به عروس خانوم
منم در جوابش لبخندی زدم و گفتم:
_خاله هنوز که چیزی معلوم نیست
خاله سرشو تکون داد و گفت:
+ عزیزم به امید خدا همه چیز معلوم میشه فقط کمی صبر داشته باش
.سرمو پایین انداختم که خاله گفت :
+خب عزیزم بریم
سوار ماشین خاله شدیم و حرکت کردیم.کنجکاو به بیرون نگاه کردم و رو به خاله گفتم :
_کجا میریم خاله ؟
خاله لبخندی زد و گفت:
+ امشب قراره یه شام دو نفره بخوریم من و تو با هم تنها
کف دستامو به هم کوبیدم و گفتم :
_آخ جون جدی ؟حالا کدوم رستوران؟
خاله لبخندی بهم زد و گفت:
+ حالا این دیگه سوپرایزه زیاد فضولی نکن
تک خندهای کردم و گفتم :
_چشم
سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم و تو فکر فرو رفتم، داشتم به طاها فکر میکردم.شاید حرفهایی که خاله زده بود راست بود
خب خب اینم از این ۳ پارت 😃😀😄😁😆
شرط برا پارت های بعدی 😇😄
۳۰ تا لایک 😍
۴۰ تا کامنت ( با کامنت های خودم )😇
راستی برای اینکه شرطارو بتونین برسونین کم کردم پس خواهشا برسونین🥲
بابای😁